سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

پرواز...

بنام خدا
امروز نمی دانم  چرا اینطوری شد.
اول، یک اعلامیه ترحیم نو، روی درب مسجد نزدیک منزلمان، توجهم را جلب کرد...
این چهره چقدر آشناست... خدایا، اما جماعت مسجد خودمان است... تا چند وقت قبل که...
خیلی شوک تندی بود... هنوز صدای حمد و سوره مهربانش در گوشم طنین اندازست...
سید نورانی ، پیرمرد بزرگواری که اصلاً منیت و دنیاطلبی را نمی شد در وجودش پیدا کرد...
حاج آقا چهل اخترانی

بعد هم که آمدم سر کار، با خبر ارتحال شاعر بزرگ معاصر، قیصرامین پور مواجه شدم.


دورادور با شخصیت ایشون آشنا بودم و خیلی هم با اشعارشون آشنائی ندارم،
اما... احساس میکنم یک خلا مهم ادبی برای شاعران متعهد معاصر ایجاد شده...

خدایش رحمت کناد
این پرواز غم انگیز را به حضور مردم خوب وطن، همه شاعران و هنرمندان، تسلیت عرض میکنم.
یا علی مدد


کودک درونم...

بنام خدا
می گفت : بزرگترین معلم من این بچه های شیرخوار هستند.
گفتم : چطور؟
گفت می بینی! تا در جمع ، احساس غریبی می کنند، گریه سر می دهند...
تا مادرشان را نمی یابند، گریه شان بلند می شود...
معنای ربط وجودی رو با تمام وجود درک میکنند و هر وقت احساس میکنند قطع شد، با شدت تمام آن را طلب میکنند...
اما ما بزرگترها، گاه، خیلی احساس استقلال میکنیم... خیلی وقتها متوجه قطع اتصالمون نمیشیم، اگه هم شدیم، اعتنائی نمی کنیم...
چطور می شه، ما بزرگترها هم گاهی در جمع، یهو غریبی کنیم و بزنیم زیر گریه ؟
در جمعی که یاد و نامی از مبدا اتصالمون نباشه.
اصلاً در چنین جمعی، غریبی میکنیم یا اینکه احساس میکنیم خیلی انس بیشتری داریم؟ خودمونی تره؟
او می گفت : غبطه می خورم به حال این بچه ها...
به محض نیاز، گریه سر میدهند...
اما ما غافیلیم از این گریه...

بقول مولوی پارسی :

تا نگرید طفل کی نوشد لبن     تا نگرید ابر، کی خندد چمن
تا نگرید طفلک حلوا فروش     دیگ بخشایش نمی آید بجوش
با تضرع باش تا شادان شوى     گریه کن تا بى دهان خندان شوى
که برابر مى نهد شاه مجید     اشک را در فضل با خون شهید
هر تضرع کان بود با سوز و درد    آن تضرع را اثر باشد به مرد
چون خدا خواهد که غفارى کند    میل بنده جانب زارى کند
گریه بر هر درد بی درمان دواست   چشم گریان، چشمه فیض خداست
اى خنک چشمى که آن گریان اوست     وى همایون دل که آن بریان اوست
آخر هر گریه آخر خنده ایست     مردِ آخر بین ، مبارک بنده ایست

او می گفت ...
و من در این فکر، که چه بلائی آمده بر سر کودک درونم....


چرا جمعه عید فطر نیست ؟

بنام خدا
هرسال اول و آخر ماه رمضان بحثهای زیادی در بین مردم و البته نخبگان و علما در میگیرد که بیشتر این بحثها مبنای علمی دقیقی ندارد. از جمله این بحثها، کلفتی و نازکی ماه در شبهای دوم و سوم یا کامل بودن یا نبودن آن  در شب نیمه، و نتیجه گیری اینکه اول ماه درست بوده یانه، که در بیشتر اوقات استنتاج درستی نیست، چرا که شرایط ماه در روزهای اول و دوم بستگی تام به 29 یا 30 روزه بودن ماه قبلی دارد.
تعدد مبنای فقهی برای رویت هم یکی از مشکلات مهم است که خصوصاً امسال با توجه به دیده شدن هلال اول ماه مبارک رمضان با دوربین، رخ نموده، چرا که از طرفی ثبوت اول ماه تقلیدی نیست، به این معنا که صرف اعلام از طرف مرجع تقلید، برای مقلدین ثابت کننده اول ماه نیست ، مگر به این وسیله یقین حاصل کنند، و از طرفی رویت با دوربین برای بعضی از مراجع معظم تقلید برای اثبات اول ماه کافی نیست و ملاک را چشم غیرمسلح می دانند.
بنده به مناسبت برنامه نویسی نرم افزار نجوم اسلامی (سال 1375)، تحقیقات و مطالعاتی در ابعاد نجومی و فقهی رویت هلال داشته ام و در بسیاری از ماههای قمری مورد مراجعه دوستان و آشنایان برای بررسی صحت اول ماه هستم. بنابراین مناسب دیدم در وبلاگم وضعیت رویت هلال عید فطر امسال را مرور کنیم.

وضعیت خورشید و هلال ماه در غروب روز 5 شنبه این هفته 19 مهر 86 در شهر مقدس قم به شرح زیر است :

غروب آفتاب :  17:38
غروب ماه : 17:25
سن ماه در لحظه غروب خورشید : 9 ساعت و 4 دقیقه
مقدار روشن ماه در لحظه غروب خورشید : 0.23 درصد
ارتفاع ظاهری : 2.64- درجه

با توجه به اینکه در غروب روز 5 شنبه، ماه 13 دقیقه قبل از خورشید غروب می کند بنابراین رویت هلال در غروب روز 5 شنبه غیرممکن است، چون در آن وقت ماهی در آسمان وجود ندارد! شرایط در کل ایران و عرا‍ق به همین شکل است با اندکی تفاوت در زمان غروب ماه و خورشید، بنابراین هرکس ادعا کند که غروب 5 شنبه هلال ماه را دیده، دقیقاً مثل این است که کسی ادعا کند در ساعت 12 شب، خوردشید را در آسمان دیده است!
این وضعیت حتی در اروپا و امریکا هم هست. در لندن (به وقت محلی) غروب آفتاب 17:17 و غروب ماه 16:52 دقیقه است و در نیویورک (به وقت محلی) غروب آفتاب 17:18 و غروب ماه 17:11 دقیقه.

بنابراین ادعای رویت هلال عید فطر در غروب 5 شنبه در کل خاورمیانه، اروپا، امریکا کاملاً ادعائی باطل و خلاف واقع است و حتی غروب روز جمعه هم در ایران دیدن ماه با چشم غیر مسلح خیلی بعید است، چون فقط 16 دقیقه مکث دارد و با توجه به درصد روشن کم ، ارتفاع ماه کمتر از حدی است که با چشم عادی قابل رویت باشد، اما با دوربینها و ابزار نجومی و در شرایط مناسب، ممکن است دیده شد.

شکل ماه در غروب روز جمعه ساعت 17:36- شهر مقدس قم (از نرم افزار نجوم اسلامی) 

شکل ماه در غروب روز جمعه 20 مهرماه 86
ارتفاع ظاهری : 3.03 درجه
سمت ظاهری : 264.53 درجه


شبروان مست ولای تو علی

بنام خدا
علی آن شیر خدا شاه عرب ------------------ الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی آگاه است ---------------- دل شب محرم سر الله است
شب شنفته ست مناجات علی ----------- جوشش چشمه‌ی عشق ازلی
شاه را دیده به نوشینی خواب ---------------------- روی بر سینه دیوار خراب
قلعه بانی که به قصر افلاک --------------------- سر دهد ناله‌ی زندانیِ خاک
اشکباری که چو شمع بیزار---------------------- می‌فشاند زر و می گرید زار
دردمندی که چو لب بگشاید ----------------------------- در و دیوار به زنهار آید
کلماتی چو دُر آویزه‌ی گوش ------------------- مسجد کوفه هنوزش مدهوش
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
فجر تا سینه‌ی آفاق شکافت ------------------ چشم بیدار علی خفته نیافت
ناشناسی که به تاریکی شب ---------------------- می‌برد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب برقع پوش ----------------- می‌کشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگی آن سر جلی -------------------- نشد افشا که علی بود علی
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
شاهبازی که به بال و پر راز ---------------------------- می‌کند در ابدیت پرواز
عشقبازی که هم آغوش خطر ------------------------- خُفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تاثیر---------------------------- حلقه‌ی در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در --------------------------- که علی بگذر و از ما مگذر
شال شه وا شد و دامن به گرو ---------------- زینبش دست به دامان که مرو
شال می‌بست و ندایی مبهم ----------------------- که کمربند شهادت محکم
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
پیشوایی که ز شوق دیدار -------------------------- می کند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت حق -------------------------- سر به محراب عبادت منشق
می‌زندپس لب او کاسه‌ی شیر ---------------- می‌کند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست ----------- تو خدایی مگر ای دشمن دوست
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
در جهانی همه شور و همه شر --------------------- ها عَلِیٌ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر
کفن از گریه‌ی غسّال خجل --------------------------- پیرهن از رخ وَصّال خجل
شبروان مست ولای تو علی --------------------- جان عالم به فدای تو علی


گریه کن سرباز...

بنام خدا


نظامی زن انگلیسی که پس از بازگشت از ماموریت خود در عراق، فرزندش را در آغوش می فشارد.


آهای سرباز، آهای مادر!...
گریه کن، تو حق داری گریه کنی. شاید ماهها و سالهاست که فرزندت را ندیده ای.
فرزند دلبندت را. کودک معصومی که تاب دوری مادر نداشته و حتماً از تو بیشتر، برایت دلتنگی می کرده.
گریه کن سرباز، گریه کن تا سبک شوی...
گریه کن، بخاطر گوهر مادری که از تو ستانده اند، و در عوض تو را مفتخر! کرده اند به این لباسها.
این لباسها که اصلاً به قامت تو سازگار نیست...
گریه کن که تاج زن بودن از سرت افتاده...
گریه کن که هیچ لذتی به پای مادری نمی رسد و تو را محروم کرده اند، ذائقه ات را خراب کرده اند...

اما
من چند حرف دیگر با تو دارم سرباز...
تو مادری، حق داری بچه ات را دوست داشته باشی... حق داری برایش دلتنگ شوی...

سوالی از تو دارم :
این کودک را می شناسی؟

می بینی پدرش با چشمان بسته، چگونه صورتش را لمس میکند؟
می بینی چگونه کفشهایش را درآورده تا در آغوش پدر، گم شود ؟
این پدر یکی از زندانیان تو و دوستان توست در عراق...
چه میشد اگر اجازه میدادی این پدر، بچه اش را ببیند؟
فکر کردی فقط خودت به فرزندت عشق می ورزی؟


این دختر را چطور؟

حتماً او را دیده ای...
در کوچه پس کوچه های بصره... پای برهنه می دوید و خنده کودکانه ای بر لب داشت...
الان به نظرت لکه های سرخ روی لباسش، نقش گلهای سرخ است یا رد پائی از خون تازه ؟
یا لکه های قرمز روی زمین، گلبرگهای پرپر شده گلهای پیراهن اوست؟
صورت ظریف او را با اسلحه ای که در کنارش به دست گرفته ای چه کار؟
ببین چه گریه ای میکند؟ چه خونی از صورتش جاری است؟
این رنگین تر است یا خون فرزندت که اینچنین در آغوشش کشیده ای؟
حال این دخترک را خوب ببین. نتیجه کارتو وهمکاران توست و تا ابد با شما خواهد ماند.
این است آنچه برای این دختر و مردمش هدیه برده ای...

این پدر را میشناسی؟


دارد به چه حالی، جسم بی جان دخترش را میگذارد کنار بقیه جنازه ها.
یادت هست؟ همین چند شب قبل، خانه شان را بمباران کردید.
تو و همقطارانت.

این را چطور؟

این اما مال افغانستان است.
شاهکار قدیمی تر شما.
اما مگر زخم این پدر کهنه می شود؟
این هم کادوی یکی دوسال قبل توست برای کوکان افغان.........

از این دست اگر بخواهم برایت بیاورم، بسیارست...
سردشت خودمان، شلمچه ، قانا... صبرا و شتیلا... و ....

...............
...............
...............

گریه کن سرباز
گریه کن، اما نه فقط برای دلتنگی فرزندت ...
شاید نپذیری، اما من در گریه های تو هیچ عاطفه ای نمی بینم سرباز!
گریه کن برای انسانیتی که در زیر پای تو و رهبرانت لگد مال شده...
گریه کن برای عاطفه ای که در وجودت مرده...
گریه کن برای شرف و آزادگی که از دست داده اید...

گریه کن سرباز...


صاب خونه ... یا الله

بنام خدا

.... شما بفرمائید....
نه.... نمیشه،  شما اول.... سمت راست ....
بسم الله....
صاب خونه.... یا الله.... ما اومدیم....
آقا مثل اینکه سفره تو اون یکی اتاقه... بفرمائید...
صاب خونه .... یا الله ... ما اومدیم ها، تشریف دارید؟
....
به سمت اتاق مهمونی حرکت کردیم و رفتیم نشستیم صاف سر سفره....
همه بودند، رفقا ... آشنایان، بقال سرکوچه... همکاران و دوستان اینترنتی،  نون خشکی محلمون...
همه بودند...
صاف نشستیم سر سفره...
سر سفره خیلی چیزها بود...
اما...
پیش از اینکه شروع کنم به صرف غذا، توصورت یه آقائی که روبروم نشسته بودند خیره شدم...
خیلی صاف و زلال بود، مثل آینه ... انگار خودم رو تو صورتش دیدم...
یه نگاهی انداختم به سر و ضع خودم...
عجب! این چه وضعی است؟ چه شرمندگی بزرگی...
چرا من با کفش اومده ام سر سفره؟ اوه... چقدر هم کفشهام کثیفه....
حیف این فرشهای گرانبها که با کفشهای کثیف من آلوده شد....
....
دستهام چقدر سیاه و کثیفه! من با این دستها میخواستم غذا بخورم؟
عجب بی حواسی هستم من! لباسهام.... اینا چیه پوشیدم اومدم مهمونی؟
کاش کسی نبینه منو با این اوضاع...
خوشبختانه کسی حواسش به من نیست...
زود پاشم برم تا آبروم نرفته...
اومدم برم که دم راهرو یه آقائی با کمال ادب گفت : کجا تشریف می برید آقا؟
گفتم شرمنده، باید برم، راستش... یهوئی آمدم، آمادگی نداشتم، سر و وضعم مناسب نیست...
با اجازه تون مرخص بشم، ایشالا یه فرصت دیگه خدمت می رسم...
اون آقا گفت : اصلا نمیشه، صاب خونه اتفاقا خیلی دوست دارند شما هم تشریف داشته باشید
شما مهمان ویژه هستید... گفتم من؟؟؟ جدی میفرمائید؟؟؟ آخه با این وضع که نمی تونم. شرمنده ام...
گفت : مشکلی نیست، بفرمائید اون اتاق، هم لباس مناسب هست، هم میتونید نظافت کنید...
هر چه نیاز دارید اونجا هست، فقط حرف خروج از مهمونی رو نزنید که صاب خونه ناراحت میشن.
گفتم چشم، فقط یه سوال. گفت بله؟ گفتم صاب خونه رو میشه ببینم ؟
گفت حالا شما بفرمائید به سرو وضعتون برسید، بعد از مهمونی وقت ملاقات ایشونه...
........
........
........
فردا ، روز اول ماه مبارک رمضان، وعده ضیافت خداست...
خدایا، ما را ببخش و پاک وارد ضیافتت نما. به ما توفیق توبه و انابه خالصانه و ناب در این ماه بده.
هر چه به خوبانت میدهی، با فضل و کرمت به ما هم بده.
وعید فطرکه موعد دیدار دوستان توست، ما را هم به ملاقاتت بخوان...
آمین، یا رب العالمین...


چه پیشرفته شدی امروز!

بنام خدا
آهنگ معروف بازیهای جهانی فوتبال پخش میشه... زمین فوتبال پر از تماشاچیه... بین دو نیمه است...
یکی از مجریان تلویزیونی در حالی که بلند گو رو خاموش نکرده، داره با بغل دستیش صحبت میکنه...
میگه که باید فرصت رو غنیمت بشمره و بین دو نیمه بره یه حساب تو فلان بانک باز کنه تا جایزه های فلان و بهمان رو ببره...
بعد همه تماشاچیان می شنوند و اونا هم بخاطر این جوایز دسته جمعی با نظم خاصی میرن طرف اون بانک...
بعد بازیکنان که میان نیمه دوم رو شروع کنند متعجب میشوند، هیچ تماشاگری در میدان نیست... همه رفته اند فلان بانک حساب باز کنند...
به به... تبریک میگم به طراحان این تیزر تبلیغاتی... ترکوندند... عجب ایده نابی...
....
روزانه بارها و بارها ازین نوع تبلیغات می بینیم. همه سعی دارند به گونه ای متفاوت حس طمع ورزی و پول دوستی افراد را تحریک کنند. همه با تمام وجود تو را دعوت میکنند به حرص زدن هر چه بیشتر.
بخاطر اینکه پول تو را در اختیار بگیرند، با انواع شگردها، تو را، فرزند تو را، برادر تورا، و حس ناخودآگاه همه را به سمت محبت دنیا و مظاهر آن می کشانند.
مردم ما، بطور سنتی مذهبی هستند، به ائمه اطهار ارادت ویژه دارند،
تبلیغات بانکی و مالی، حتی از مقدسات هم نمی گذرد. برای مقدسین هم برنامه دارد :
بهره مندی از پاداش اخروی و کمک هزینه سفرهای زیارتی...
حتی وقتی میخواهد جایزه زیارتی را بیان کند با یک مرد مسن با صورت تیغ زده که سوار یک ماشین شیک شده مصاحبه میکند و او هم با یک لبخند پدرانه از وجود جوایز برای سفرهای زیارتی ابراز خشنودی میکند (که حواستون باشه : دین و زیارت و این حرفها مال پیرمردهاست و پول و سکه و اتومبیل مدل بالا مخصوص جوانان و میانسالان)...
همه و همه دارند تو را به دنیاپرستی دعوت میکنند، تشویق میکنند... در ضمیر ناخودآگاه تو به گونه ای ظریف، جا می اندازند که آهای! ول معطلی! چه نشسته ای! بدو بدو که داری عقب می افتی، از کاروان حرص و طمع ...

اما، یه چیزهائی هم تو ذهنم همینجوری وول میخوره...

راستی، فرق یه حکومت دینی یا اسلامی با یه حکومت غیر دینی چیه؟
خب معلومه، در یک حکومت اسلامی، حاکمیت نسبت به دیانت افراد حساسه، مسئولیت داره، قراره زمینه  رو هر چه مساعدتر کنه برای افزایش ایمان و اعتقادات مردم، برای هر چه خدائی تر شدن مردم، برای آبادکردن آخرت مردم در کنار دنیاشون. برای رساندن بندگان خدا به کمال.
وظیفه حکومت دینی امتداد همان وظیفه پیامبران خداست. انسان سازی و رساندن او به مقام انسانیت. بندگی خدا ، دوری از بندگی شیطان ، طاغوتهای زمینی و شیاطین، تکامل مکارم اخلاقی، دوری از دنیاپرستی و توجه به معنویات....حکومت دینی هدفش درست کردن یه دنیای خوب برای مردمه به گونه ای که مقدمه ای باشه برای آخرت بهترشون، نه اینکه صرفاً یه دنیای خوب.
درحکومت اسلامی مفهومی داریم به نام امر به معروف و نهی از منکر : یعنی تو تنها نیستی. همه در ساختن سرنوشت تو سهیم هستند، هیچکس تنها نیست، کار همه به همه ربط داره و همه وظیفه دارند نسبت به کار بقیه حساس باشند و عکس العمل نشان بدهند.
در مقابل، حکومت غیر دینی میگه به من چه دین مردم، اعتقادات مردم؟ هر کی هر جور دوست داره زندگی کنه، هر دینی میخواد داشته باشه، به من مربوط نیست کی چه گناهی میکنه یا نه، من فوقش، فقط مسئول آبادکردن دنیای مردم هستم و اگه دین یا بی دینی شون کاری به کار حکومت کردن من نداشته باشه، کاری ندارم باهاش. اصلاً دین یه امر فردیه، هر کی خودش میدونه و خدای خودش.
تو این نوع حکومت، دیسکو و کاباره در کنار مسجد ساخته میشه . هر کی خواست بره اینجا، هر کی هم خواست بره اونجا. مهم اینه که شهروندان منضبط و قانونمداری باشند، به قوانین جامعه مدنی احترام بذارند و دینشون هم لطمه ای به منافع بقیه وارد نکنه. هرکی خواست بره کاباره، هر کی هم خواست بره مسجد.
......

آهنگ معروف بازیهای جهانی فوتبال پخش میشه... زمین فوتبال پر از تماشاچیه... بین دو نیمه است...
همه دارند میروند طرف فلان بانک تا هر چه زودتر حسابشون رو باز کنند، یه وقت از بقیه عقب نیفتند...
.....
به کجا داریم میرویم؟ به کجا دارند می روند؟


پی نوشت :
مطمئنم بعضی از دوستان با خواندن متن بالا، با لحنی مشفقانه و دلسوزانه، به سبک نگه کردن عاقل اندر سفیه، خواهند گفت که ای فلانی !!!
تو حالیت نمیشه پیشرفت اقتصادی یعنی چه؟
تو حالیت نمیشه باید به هر قیمتی، نقدینگی مردم رو جمع کرد؟
 تو حالیت نمی شه این کارها در نهایت به نفع همون فقیربیچاره هاست؟
تو حالیت نمیشه اگه بخواد عدالت در جامعه پیاده بشه باید همین روند طی بشه؟
تو حالیت نمیشه الگوی شهروند  جامعه مدنی، مهمترین نیاز جامعه فعلی ماست ؟؟؟......
تو حالیت نمیشه.......
تو اصلاً سازندگی رو می فهمی یعنی چی؟ اصلاحات رو سرت میشه؟
پیشاپیش جوابم رو خدمتشون عرض میکنم : البته که من خییییییییییییلی ازین معقولات! رو حالیم نمیشه...
اما نه اونقدرها که شما گفتی...
...............
اما..........

پس خدا چی میشه؟