تعبیر خواب های پادشاه
بنام خدا
می گن روزی روزگاری پادشاهی شبی در خواب دید یک گرگ مرده از دیوار قصرش آویزون شده. از خواب پرید، به نگهبانان گفت : خوابگزاران رو احضار کنید. نگهبانان هم رفتند همه رو از تو رختخواب با پیژامه و زیرپوش بیرون کشیدند آوردند خدمت پادشاه. خواب رو گفت و همه در تعبیرش درماندند. صبح که شد اعلام عمومی کردند که هر کسی بتونه خواب رو تعبیر کنه 1000 سکه طلا بهش جایزه میدن.
یه چوپان داشت توی صحرا می رفت که یهو یک مار جلوشو گرفت. چوپان گفت : چی میخوای؟ مار گفت : پادشاه یه خوابی دیده، گفته هر کی بتونه تعبیر کنه، 1000 سکه طلا بهش میدن. من تعبیرشو بلدم ولی اگه برم اونجا حرف من مار رو قبول نمی کنند. تو برو بگو بعد 1000 سکه رو که گرفتی بیار با هم نصف کنیم. قبوله؟ چوپان گفت : قبوله. مار هم گفت : برو به پادشاه بگو تعبیر خوابت اینه : ظلم و ستم مملکتت رو فراگرفته. چوپان هم رفت تعبیر رو گفت. پادشاه دستور داد بررسی کردند دیدند درسته. 1000 سکه رو دادند به چوپان. چوپان برگشت به صحرا و در مسیرش به مار برخورد. مار گفت سکه رو گرفتی؟ گفت بله. گفت خب سهم منو بده. چوپان هم گفت برو بینیم باااااا حال داری. تو جوجه مار، سکه میخوای چیکار ؟ مارگفت نه، تو به من قول دادی. چوپان هم با چوب دستی اش کوبید بر سر مار. بعد دنبالش کرد و داسش رو به سمتش پرت کرد. داس خورد به مار و یه تکه از دمش بریده شد و مار هم فرار کرد.
چندی گذشت. پادشاه باز خواب دید یک روباه مرده از دیوار قصرش آویزون شده. آمدند سراغ چوپان گفتند بیا تعبیر رو بگو. گفت بلد نیستم. گفتند اگه نگی میکشیمت، اگه هم بگی باز 1000 سکه جایزه می گیری. چوپان رفت پیش مار و کلی عذرخواهی بابت کار قبلی کرد و گفت این بار تعبیر رو بگو، جایزه رو که گرفتم سهم دفعه قبلی و این دفعه رو با هم میدم. مار هم پذیرفت و گفت برو به پادشاه بگو تعبیر خوابش اینه که : فریب و نیرنگ مملکتت رو فرا گرفته. چوپان هم رفت تعبیر رو گفت و جایزه رو گرفت. در راه برگشت، باز فکر کرد یه جوری از دادن سهم فرار کنه. مسیرش رو عوض کرد و از راهی رفت که مار بهش بر نخوره و خلاصه این بار هم سهم مار را نداد.
باز پادشاه خواب دید که این بار گوسفندی مرده از دیوار قصرش آویزان شده. آمدند سراغ چوپان، باز هم درمانده شد، رفت پیش مار به عذرخواهی و غلط کردم افتاد و قول داد این بار سهم دو مرتبه قبلی رو با هم بده. مار هم پذیرفت و گفت برو به پادشاه بگو تعبیر خوابش اینه : صلح و امنیت مملکتت رو فراگرفته. این بار چوپان دیگر تصمیم گرفت حق مار را دهد. از همان مسیر اصلی رفت و به مار رسید. به او گفت 1000 سکه را گرفته ام و حال میخواهم کل بدهی قبلی را به تو دهم. مار خندید و گفت: من نیازی به سکه ندارم. قصد من در این سه مرتبه این بود که به تو نشان بدهم، خود تو هم تحت تاثیر شرایط مملکتت هستی... بار اول به من ظلم کردی، بار دوم مرا فریب دادی و الان از در صلح وارد شدی.