سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

پاییز، جلال ویبره و حوری های بهشتی

سلام
اواخر تابستان است و یواش یواش دارد بوی مهر به مشام می رسد.
من که حال زیاد خوشی ندارم (مثل بقیه وقتها؟!) ...
انگار که شروع سال تحصیلی جدید، آدم رو یکسال پیرتر می کنه...
انگار که با بهار روئیده ایم و با تابستان جوانی کرده ایم و پائیز فصل بزرگسالی ماست...
فصلی که به زمستان و انتهای بالندگی ما ختم می شود...
چند ماهی است که برادر عزیزم امیر، به علت تغییراتی در شغل و فعالیتهاش، همکار ما نیست و طبعاً  کارهام بیشتر شده. این اواخر هم باز دوباره بازگشته ام به محیط برنامه نویسی پارسی بلاگ و چند وقته مشغولشم. کارهای زیادی بوده که همیشه مترصد فرصت بوده ام برای انجامش در پارسی بلاگ و خوشبختانه بخشیش انجام شد. در دو سه مرحله ، بهینه سازی هائی در کل سیستم انجام شد که شکرخدا به نحو محسوسی سرعت سیستم رو خصوصاً در بخش بارگذاری وبلاگها بالا برده.
اما سخن از بوی مهر شد که با شکستن گرمی هوا، نوید برگهای زرد و نارنجی و ساق عریان درختها را به ما می دهد...
بوی مهر ، چه بخواهیم و چه نخواهیم، دارد به مشام می رسد، پس آماده شویم برای استنشاق هوای بارانی...
اما از حرفهای جدی که بگذریم، این شعرای عزیز ما درسته که خیلی وقتها غوغا کرده اند در خیلی چیزها اما من نمی فهمم این جناب شیخ مصلح خان سعدی، حس بویائی اش مشکل داشته، یا اینکه مطلب چیز دیگه ای بوده...
ای کاش ایشون همین حالا اینجا بود و بهش می گفتم : آی اوس مصلح! آخه این چه شعریه که گفته ای؟
     نه بوی مهر می شنوم از تو، ای عجب                           نه روی آنکه مهر دگر کس بپروریم
آنوقت شاید بهم می گفت : جانان پدر! این بوی مهر، با اون بوی مهر خیییییییییییلی توفیر داره!
اندازه فاصله زمین تا آسمان!
آنوقت آهی می کشید و می گفت : ای خدا، کی میشه این آدمها یه کم ذوق پیدا کنند؟
از بس نشسته پشت این کامپیوتر، و به این پارسی بلاگ ور رفته، قیافه اش شده مثل W و P ...
بابا جون من، برو یه کم دنبال مهرورزی و عشق و اینجور چیزا !!! بلکه یه کم، یه هوا آدم شی...
حیف اینهمه شعری که من و اوس جلال سر هم کردیم ... (منظورشون حافظ شیرازیه )
حیف... صد حیف... اگه می دونستیم می افته دست امثال شماها، عمراً که لب تر می کردیم...
باز قدیما با سبک و سازهای خودمونی می خوندند، تازگیا که شعرای من و جلال رو توی سبک پاپ و راک و متال و ... چه می دونم همین کوفت و زهرمارها به خورد مردم میدهند...
من که دنیا دیده و پوست کلفت هستم، اما از بس این طفلکی جلال لرزیده توی قبر، این ور عالم،  معروف شده به جلال ویبره ...
دیشب نشسته بودیم کنار یکی از این جویهای عسل بهشتی، با هم مشاعره می کردیم،
البته دور از چشم حوریان عزیز، یواشکی انگشتی هم میزدیم به عسلها... آخه چند وقته اضافه وزن پیدا کرده ایم، بهمون اجازه نمی دهند شیرینجات بهشتی میل کنیم... می گن خوبیت نداره، شکم به این گندگی؟ چه خبره؟ خجالت بکشید...
از بس اینا تو دل برو هستند، اصلاً و ابداً نمی تونیم روی حرفشون حرف بزنیم. آقا ، حوریه سالاری مطلقه اینجا...
خلاصه توی شب شعر و مشاعره با جلال جون بودیم که خبر دادند یه کنسرتی داره روی کره زمین برگزار میشه و
شعرای من و جلال هم توش هست. باور بفرمائید به جان دلبرای من نباشه، به جان شاخ نبات حافظ، ذوقمون کور شد، حالمون حسابی گرفته شد، عسلهای به اون خوشمزگی کوفتمون شد، از شنید اجرای اون کنسرت...
باور بفرمائید اگه این حوریان عزیز نمی اومدند من و جلال رو ببرند خونه، می خواستیم با جلال بریم شکایت پیش خود خدا.
چه موجودات نازنینی هستند این حوری ها... فقط باید ایشالا بیائید و ببینید...